امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

امشب زنی شراب می خواهد.... شراب مرگ

بوسه های خیس....

 

امروز شعر نخواهم نوشت...

دلتنگی مجال نمی دهد...

دلم دلتنگ پژمردگی گلبرگهای طلایی توست

گلبرگهایی که امروز هم تاری از آن را به یادگار برداشتم

همیشه چترهایم بارانی بوده اند امروز چشمهایم

همیشه بوسه هایم خیس بوده اند امروز سنگفرشهای قلبم

همیشه...

و من بی عطر نفسهای تو خاکستری خاموشم

و هیچگاه دوباره ردی از آتش و

 رمقی برای گرم کردن دیده های بارانی تو نخواهم داشت

زائر چشمهای بارانی توام یاس من!

مگذار دیده ات خانقاه غم شود که دلم از شبنم دیده ات می لرزد

این بوسه خاکستری نیز فرش قرمز گونه های تو...

با عشق...

اما بی امید...

 




Weblog Themes By Pichak

نويسندگان

لینک های مفید

درباره وبلاگ


در ساحلی نشسته بودم. صدایی گفت:بنویس. گفتم قلم ندارم. گفت: استخواانت را قلم کن. گفتم:جوهر ندارم. گفت:خونت را جوهر کن. گفتم: کاغذ ندارم. گفت:پوستت را کاغذ کن. گفتم:چه بنویسم؟! گفت:بنویس "دوستت دارم." . . . پس ای مهربان، دوستت دارم.

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 74
بازدید دیروز : 65
بازدید هفته : 237
بازدید ماه : 227
بازدید کل : 232021
تعداد مطالب : 358
تعداد نظرات : 206
تعداد آنلاین : 1

كد موسيقي براي وبلاگ